AzHgAr BaNd
AzHgAr BaNd
فریاد

 

هنوز کاملا در قبر زندگی خودم جا به جا نشده بودم که یکباره احساس کردم دستی آشنا "مضطرب و عصبانی سنگ قبرم را میکوبد!
لحظه ایی بعد روح سرگردانم با دیدگان اشک آلود از لا به لای خاک قبر به کنارم غلطید!
بدون هیچ گفتگو "دستم را گرفت و از زیر خاک بیرونم کشید...
نگاهی به سنگ قبرم کرد و  گفت:
ببین این بشر دروغگو و جنایت کار کار حتی پس از مرگ تو هم به حقیقت آنچه مربوط به توست پشت پا زده است!
_راست میگفت.
بر روی سنگ قبرم نوشته بودند:(در 1306 متولد شد و در 1333 مرد...)
سال 1306 "سالی بود که من مردم و زندگی من " پس از سالها مرگ تحمیلی در 1333 شروع شد!
سنگ قبر را وارونه کردم تا حقیقت را آنچنان که بود بنویسم...
روحم با خنده گفت:
شاعر فراموش کن این مسخره بازیها را...
به کسی چه مربوط است که تو کی آمدی و کی رفتی!
برو بخواب...
من هم خنده کنان رفتم خوابیدم"چه خوابی...چه خواب خوبی...کاش همه میفهمیدند !.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:مرگ و زندگی !, توسط mojtaba